بدون عنوان
رهام خوشگل من مرواریدای خوشگلت روز به روز بزرگتر میشن و مشخص تر چه قدر انتظار کشیدیم تا در بیان، خدا رو شکر که در اومدن و یه کم از بی قراریات کم شد امروز خونه مامانی بودیم و یه بچه گربه تو راهرو گیر افتاده بود با آرتین و دختر دوست مامان رفتیم دم در و کلی خوش گذشت شما که برای اولین بار یه گربه از نزدیک تماشا می کردی کلی ذوق زده شدی و دست و پا می زدی گربه بیچاره هم در تماشای ما بود و میو میو می کرد پسر نازنازی من موقعی که صدام کنی و نیام سراغت این طوری عصبانی میشی و گریه می کنی و من با سرعت نور میام بغلت می کنم تا آروم بشی ...
نویسنده :
مادر
1:36